گاو!

ساخت وبلاگ
ای شهری که مرا محبوس کرده ای

ای شعری که مرا آزاد میکنی...

ای دلی که دم ازعشق میزنی

ای دردی که از عشق برتری...

ای باغ سبز که از داغ سرخ شقایق بی خبری

ای بغض خشک که ازاشک خیس پرزورتری...

ای پنجره های پنهان شده در منظره

ای کوچه های کهن خاطره!...

نام مرا به خاطر می آورید؟!

من راحله ام ...راهیل!

همانکه پوسته ی انار رامیشکافت خدا را ببیند

وبه صدای سگ گوش میداد حرف دلش رابشنود

چهارده ساله بودم که به باد ایمان آوردم ...

باد که روح مرا میبرد به عصر"حوا"!

جسم مرا تحفه میداد به دنیا ...

آری!

با لمس باد ازشکاف کهنه ی زمان گریختم!

باد که ازسنگسار عاطفه خبرنداشت عاشقم کرد...

عاشق عشق های جوهری که موزون چون آهنگ بندری به روی کاغذ می آمدند!

ماشعر را ازپیوند باد و برهنگی به روی گیسوی خستگی...زایمان کردیم!

وعاشق این شدیم که باشعر ازقصه ی نامعلوم جهان ...جهنم رابزداییم!

اما ندانستیم بهشت درقلبهاست که پل میبندد...

ازقلب من تا قلب تو...ازقلب تو تا قلب او ...

بهشت، قلب به قلب پل میبندد!!

وما همگی رهگذربادیم...

کاش باعینک دین و فلسفه جهان را نمیخواندیم

وگمان میکردیم زمین روی شاخ "گاو"ایستاده...

چه گاو قابل فهمی بود!

 

پی نوشت:

یکی باید به این الاغ ارابه ی کناری بگوید:پشت ترافیکی که حاصل تصادف است عقل سلیم فرمان

"چشمک"نمیدهد...چشمهایت را درشت تر کن و به زمین وزمان فحش بده!لاجرم اگر"شاعر"نیستی!

پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 12:41